adabiat7



امیدوارم از انشا قرار داده شده لذّت ببریدعینک

نویسنده : علیرضا صفدری خسروشاهی : مدیر

سال ها بود که پدر و مادرش در گذشته بودند دوستانش همه دوستان نابابی بودند البته منطقی بود که روابط عمومی اش هم افتضاح باشد چون همسایه هایش از هر طرف چندین کیلومتر با او فاصله داشتند .

هر روز به بیابان های اطراف خانه می رفت خار جمع می کرد به شهر می رفت خار ها را می فروخت و با پولش مواد غذایی که نیاز داشت را می خرید .

خیلی شب ها گرسنه اش می شد یا تشنه اش بود اما راهی نداشت بعضی شب ها از آب باقی مانده ای که به شترش می داد می خورد . و بعد می نشست تا وقتی که می توانست ( بعضی اوقات تا صبح ) گریه می کرد .

چند وقتی بود که دیگر شتر هم از شدت بی آبی مرده بود . دیگر وقتی می خواست گریه کند اشکی نمی آمد زیرا آبی در بدنش وجود نداشت پس چند روز بود که به راز و نیاز و مناجات با خداوند می پرداخت . حصرت نوجوانان همسن خود رامی خورد که با پدر و مادر خود در کمال آرامش زندگی می کنند . او حتی مرگ تنها همدمش و تنها یادگاری پدر و مادرش یعنی شتر را دید .

صبح زود بیدار شد و به راه افتاد به دنبال خار می گشت همین طور به جلو می رفت از همیشه از خانه دورتر شده بود .

به این فکر می کرد که چرا من مثل نوجوانان دیگر هم سن و سالم نباشم . به جلو رفت پرده ای که همیشه زندگی اش را تیره کرده بود را کنار زد . چیزی که می دید را باور نمی کرد زندگی در نظرش لذّت بخش شد .

دیگر همه جا روشن بود دیگر در وجودش غم و غصه و اندوهی نبود هم اش و همه اش شادی سرزندگی و نشاط بود . با خود گفت چرا زودتر غم و غصه و اندوه را کنار نگذاشتم . انگار پدر و مادرش با لبخند رضایت بخشی ،کاری که کرده بود را تحسین و تایید می کردند .

وقتی بر زمین آنجا قدم می زد انگار بر روی رنگین کمان ها قدم      می زد . وقتی باران می بارید انگار خداوند برای او نعمت می فرستاد دستانش را بالا برد . هیچگاه خود را در این حالت تصور نمی کرد .

جوی کنار درخت پاهایش را نوازش می کردند . نسیم ملایم و خنک او را همراهی می کرد خودش را به طبیعت سپرده بود . زندگی اش متحول شده بود به این سادگی توانسته بود نوع زندگی اش را تغییر بدهد . با خودش گفت چه خوب است که پس از هر رنج و سختی آسودگی است .

به او وحی شد که ما تو و خیلی از افراد را آزمودیم و تو تنها کسی بودی که از این آزمون سر بلند بیرون آمدی .

پسر تمام راهی که رفته بود را بازگشت سر پرده را گرفت و پرده را کشید و کشید و کشید و کشید تا دیگر پرده ای وجو نداشت یعنی دیگر بیابان ها هم سر سبز بودند تا حدی که دیگر نمی توان گفت آنجا بیابان بوده .                                                                                                 لینک دانلود : http://uupload.ir/filelink/85MHU6IFfddb/p9y0_امتیازی_4.pdf

 


adabiat7

مقدمه :

فوتبال همیشه بخشی از رویا های مرا ساخته است

و من میخواهم امروز در مورد یکی از رویا هایم یعنی فوتبال و فوتبالیست شدن برای شما انشا بنویسم .

انشا آزاد پایه پنجم

به نام خداوند بخشنده مهربان 

همیشه در رویاهایم به باشگاه فوتبال می رفتم و از نزدیک تک تک لحظه ها را حس می کردم، لحظه هایی که بسیار برایم لذّت بخش بود. از زمانی که بسیار کودک بودم علاقه شدیدی به توپ و بازی فوتبال داشتم این علاقه ناشی از علاقه ی شدید پدر و برادرم به بازی فوتبال بود.

بسیاری از شب ها تا دیروقت با برادرم بیدار می ماندم و بازی فوتبال را تماشا می کردم تا بالاخره یکی از روزهای خوب خداوند، برادرم با بلیطی به خانه آمد. بسیار خوشحال شدم و با ذوق فراوان به سمت ورزشگاه مسابقه فوتبال رفتیم همین که به بیرون ورزشگاه رسیدم فهمیدم که تنها من نیستم که علاقه ی وافری به فوتبال دارم. همه جا تا چشم می خورد مردان و پسرانی بودند که برای مسابقه فوتبال آمده بودند.

موضوع انشا ازاد درمورد فوتبال

در آخر با گذر از آدم ها و تحمل مشقت های فراوان جای خالی در بین صندلی های تیم مورد علاقه ام پیدا کردم، اما این جای خالی پشت تور دروازه بود. هر چند دیدن مسابقه از این مکان بسیار سخت بود اما کم کم که محو مسابقه بودم، انگار دیگر خودم نبودم انگار مانند خواب هایم بخشی از دروازه شده بودم.توپ که به سمتم می آمد می ترسیدم و به خود می لرزیدم. آخر بعد از ترس های بسیار توپی از دروازه بان گذشت و من را لرزاند. آری تیم مورد علاقه من گل خورد.

بازی با درگیری های بسیار و کشمکش هایی بین دو تیم تمام شد. هر چند تیم مورد علاقه من نبرد، اما من هنوز از ذوق آن لحظه که بخشی از دروازه شده بودم نمی توانستم شب بخوابم. وقتی چشم هایم را می بندم انگار دوباره تور دروازه می شوم. توپ دارد به سمتم می آید. آری به خود می لرزم.

انشا آزاد کلاس پنجم

نتیجه گیری:

دوران کودکی و علاقه های آن ناب و با ارزش است.

باید از تک تک لحظه ها لذّت برد. باید کودکی را با خیال های زیبای آن حس کرد.

فوتبال ورزشی با عشق و هیجان فراوان است.


adabiat7

مقدمه :

تاکنون به نبودن آب فکر کرده اید تصور کرده اید زندگی بدون آب چگونه خواهد بود؟

مگر نمی گویند آب مایه حیات است، مگر می شود بدون مایه ی حیات زنده بود.

این انشا را درمورد اسراف و هدر دادن آن آغاز میکنم

تا شاید تلنگری در مورد درست مصرف کردن این نعمت الهی برای همه ما باشد .

انشا آزاد کلاس چهارم

 به نام خداوندی که اسراف کنندگان را دوست ندارد

 اسراف می کنیم و هدر می دهیم این مایه ی به اصطلاح حیات را که بدون آن حتی نمی توانیم برای چند روز هم زنده بمانیم و زندگی کنیم در حالی که همه می دانیم آب، طلای بی رنگی است که در دنیای واقعی قیمت چندانی ندارد و همگی به دنبال طلای زردی هستند که روز به روز قیمت او رو به افزایش است در حالی بدون طلای زرد می توان سال ها زندگی کرد اما بدون قطره ایی آب نمی توان حتی زنده بود.

ما قدر داشته هایمان را نمی دانیم و آن را به آسانی هدر می دهیم، چه می شد اگر ماشین هایمان را زیر آب شلنگ نگیریم و با چند سطل آب، آن را بشوریم و یا در تابستان ها به جای آب بازی در حیاط و حمام به استخر برویم و بهینه استفاده کنیم.

موضوع انشا ازاد درباره راه های درست مصرف کردن آب 

زمانی که به حمام می رویم کمی کمتر دوش آب را بازکنیم و هنگام آب دادن به درختان و گل ها به جای کشیدن شلنگ آب به دنبال خود، از آب پاش استفاده کنیم و برای شستشوی حیاط به جای اینکه با آب، کثیفی ها را پاک کنیم با یک جارو و یک ظرف آب به تمیزی بهتر و مصرف کمتر، آب بیشتری را صرفه جویی کنیم و همچنین من و شما که در وعده های مختلف مسواک می زنیم به جای باز کردن دائم شیر آب برای یک مسواک زدن،

از یک لیوان آب استقاده کنیم. به خدا که همین قطراتی که به نظر من و شما کم یا ناچیز به نظر می رسد با جمع شدن روزانه و سالانه ی آن، دریای بزرگی می سازد که خودمان هم از دیدن آن تعجب می کنیم.

نتیجه گیری:

 قطره ها جمع می شوند و دریایی می سازند به بزرگی زمین،

چه قدر دنیا زیبا می شد اگر همگی بهینه مصرف می کردند تا همیشه مصرف کنند.


adabiat7

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله ماکسی ، مد ، هنر و خلاقیت مجله هوش مصنوعی شبکه آواتاری مدرسه خانه ای سرنوشت ساز... چنل عدالت اتحادی نشاط در مدرسه rahaco.net bekhandida تدبیر 25777324